اين روزها كه مي گذرد، هر جا قدم مي گذاري حرف از
انقلاب است و خاطرات آن روزها و حماسه هاي گذشته؛ اما من حرف ديگري دارم. نه اينكه
به انقلاب بي ربط باشد، نه. بخوانيد:
اين روزها، روزهاي ازدحام فعل ماضي است. مردم انقلاب
كردند. حماسه آفريدند. لانه جاسوسي را فتح كردند. در جنگ دليري به خرج دادند... اين
سال ها عادت كرده ايم كه حماسه ها را با فعل ماضي نام ببريم. اما مگر ما همان مردمي
نيستيم كه توانستيم حماسه آفريني كنيم؟ پس چرا رشته حماسه ها بريده شده و از ادامه
دادن آن وا مانده ايم؟ چه اتفاقي براي ما افتاده است؟
اين روزها كه مي گذرد اين انديشه در ذهنم غوطه مي
خورد كه حماسه آفرينان به چه فكر مي كرده اند؟ و پاسخ مي يابم كه در انديشه انجام
وظيفه بوده اند. بعد اين سوال پيش مي آيد كه وظيفه من يا شما دانشجوي امروز چيست؟
يعني اگر بلندتر نگاه كنيم حماسه ما چه چيزي است؟ شما چه فكر مي كنيد؟
*
اين روزها همه جا سخن از انقلاب است و من از انقلابي
ديگر سخن مي گويم، انقلابي كه سالها بعد با زبان ماضي نقل مي شود و حماسه آفرينان
آن جوانان و دانشجويان سال 85 هجري شمسي هستند. انقلابي كه تحولي علمي و عميق در
زندگي مردم جهان به جاي خواهد گذاشت و راه را براي همه جهانيان به سوي جهاني سالم
خواهد گشود.
اين روزها بالاخره مي گذرد و آنچه باقي مي ماند،
يادهايي است كه آيندگان پيش مي آورند. يا خود ما به گذشته نگاه مي كنيم و يادي مي
كنيم، يا ديگران به ما مي نگرند و حرفي مي زنند. اين روزها مي گذرد، مثل آن روزها
كه دبستاني بوديم. ختم كلام را از زبان شاعر گرانسنگ معاصر آقاي مهدي سيار بشنويد:
از كتاب هاي درسي آن سال ها
عكس صفحه اولش يادم است
كه اميدش به ما دبستاني ها بود....
حالا بزرگ شده ايم آقا!
حال اميدتان چطور است؟!
ناگفته بسيار ماند
يا حق؛ سردبير
|